ساکنِ برمودای نفرت
نویسنده: نیلوفر قاآنی
زمان مطالعه:4 دقیقه

ساکنِ برمودای نفرت
نیلوفر قاآنی
ساکنِ برمودای نفرت
نویسنده: نیلوفر قاآنی
تای مطالعه:[تا چند دقیقه میتوان این مقاله را مطالعه کرد؟]4 دقیقه
«هیچوقت نمیفهمی یک قدم، فقط یک قدم، یکبار برداشتنِ پا و گذاشتنش روی زمین چهقدر زیاد و طولانیه، تا زمانیکه نتونی انجامش بدی». همین یک خط یادداشت مهمترین دلیل من برای نفرت از غریبهای بود که تا آن روز هیچوقت ندیده بودمش و بعد از آن هم دیگر ندیدمش.
یک روز کاملاً معمولی؛ لباس میپوشی، کولهات را میاندازی روی دوشت و به سمت مسیر هرروزه قدم برمیداری، میروی بشینی توی ایستگاه اتوبوس که یکدفعه یک ماشین از ناکجاآباد ظاهر میشود و به معنی واقعی کلمه، تو را زیر میگیرد. حالا، از همان لحظهای که افتادهای وسط خیابان و سرت با خوششانسی وحشتناکی در فاصلهی چندسانتیمتری جدول وسط بولوار قرار گرفته، یک دشمن واقعی، یک سوژهی نفرتپراکنی اصیل داری که محال است به کمتر از ریختن خونش کنار همان جدول راضی شوی.
نفرت از کجا سر میرسد؟ چطور میشود میفهمیم از کسی متنفریم؟ گاهی اتفاقی و بیدلیل است. صدا، چشمها، حرفزدن و حتی راهرفتنش نفرتانگیز است. گاهی به مرور متنفرمان میکنند. چیزهایی میبینیم و میشنویم که آن موجود میشود شر مطلق، فرزند خلف شیطان. گاهی هم نفرت، طرف دیگر عشق است. کسی را دوست داشتهایم، ترکِمان کرده یا ترکش کردهایم و چون دیگر نمیتوانیم دوستش بداریم، از او متنفر میشویم که بهنظر من این مورد آخر، مثل تراشیدن اطراف زخم است با چاقو.
دلیل نفرت من اما، هیچکدام از اینها نبود. یک دلیل درستوحسابی و موجه و همهکسپسند داشتم. وقتی زیر نور مهتابی سفید اورژانس، دکتر را صدبار قسم دادم که راست بگوید فلج شدهام یا نه، تا ته قصه را برای خودم چیدم. از این نقطه به بعد، با پاهایم خداحافظی میکنم، زندگیام زیر و رو میشود و چون دیگر کارهای سابق را نمیتوانم انجام دهم، نفرتورزیِ تماموقت را انتخاب میکنم. سناریوهای قتل راننده با اسباب و اشیاء گوناگون را مینویسم و چاپ میکنم. تمام ناسزاهای جهان را از پنج زبان زندهی دنیا ترجمه میکنم و بهترتیب حروف الفبا پست میکنم در خانهاش. و وقتی هیچکدام اینها آرامم نکرد، صبر میکنم تا نیروهای ماورایی، انتقامم را بگیرند.
چرا تقدیر باید انتقام ما را از کسی که از او متنفریم بگیرد؟ اصلاً توی این دنیای شلوغ که آدمها هر روز میتوانند از یکنفرِ جدید متنفر باشند، تقدیر چطور میتواند واسطهی اعمال نفرت شود؟ آن روزها گیج و منگتر از آن بودم که دو دو تا چهارتای منطقی انجام دهم و بفهمم که سرنوشت اگر هم قدرتی برای اعمال نفوذ در زندگی ما داشته باشد، اساساً وارد مقولهی انتقامگیری نمیشود و جادوی الفاظ نفرینی، پشت درهای هاگوارتز، جا میماند.
حتی وقتی دلایل کاملاً موجه برای متنفر بودن داری، از آن دلیلها که هرکس میشنود؛ میگوید: «آره خب، حق داری خیلی سخته»، ادامهدادنِ زندگی با نفرت، اصلاً کار سادهای نیست. نفرت، سنگینت میکند و مثل یک جوهر سیاه غلیظ، پخش میشود در ریهها و هربار که نفس میکشی چیز جدیدی برای متنفر بودن پیدا میکنی.
سیاهی نفرت با من در سرمای پرآشوب تخت امآرای، در مزهی سوپ آبکی ناهار، در رنگ صورتی دلبههمزنندهی لباس بیمارستان، در استیصال محض برای انجامدادن کارهای روزمره و حتی در ترحمها و عشقورزیدنهای اطرافیانم، عمیق و غلیظتر میشد. من، سنگینیِ نفرت شخصیام بودم. حتی وقتی دوباره راه افتادم و زندگیام آنطور که فکر میکردم زیر و رو نشد و دوباره تا حد زیادی به وضعیت سابق برگشت، من هنوز نفرت از آن راننده و آن روزها را در خودم داشتم. سر هر چهارراه، روی هر خط عابر پیاده و در هر تجربهی سرعت بالای صد کیلومتر بر ساعت، چیزی در من میجوشید که باعث میشد دستهایم مشت شوند و نفسم بند بیاید.
همیشه از مارهای مار و پله متنفر بودم. حالا احساس میکردم نیش خوردهام و درست در جاییکه فکر میکردم به آخر بازی نزدیکم، کسی هُلم داده در سرازیری. حالا، وقتی افتاده بودم پایین و باید دوباره و بدون فکر کردن به پوچی سیزیفوار زندگی، خودم را تا بالای قله میکشاندم، سنگینی نفرت، واقعاً بار اضافه بود روی شانههایم.
من، مثل آن لحظات انیمیشنها که دیوها و هیولاها میفهمند بد بودن تنها راه مواجهه با جهان نیست و دریچههایی از پروانه و گل به رویشان باز میشود، تصمیم گرفتم نفرتم را زمین بگذارم، عدم قطعیت پدیدهها را بپذیرم و قبول کنم معنی تصادف، همان است که در فرهنگ لغت تعریف شده: «روبهرو شدن؛ بهصورت غیرمنتظره با کسی یا چیزی برخوردکردن». فهمیدن اینکه در اتفاقات غیرقابلپیشبینی، ممکن است یک روز مقصر باشی و روز دیگر قربانی. مدت زیادی برایم طول کشید اما همین فهمِ ساده، مانند یک توده ابر سفید، سیاهی نفرتم را در خودش حل کرد.
من با تمام احترامم به ساکنان مجمعالجزایر خشک و تیرهی نفرت، میخواهم بگویم متنفربودن، قبل از آنکه مسئلهای در مورد سوژهی نفرت باشد، چیزیست درون خودمان. خودِ ما که وسط این دنیای آشوبزدهی بیقاعدهی پر از تصادف، گیر افتادهایم و برای یک نفس عمیق راحت، چارهای نداریم جز پذیرفتن، کنار آمدن و رها کردن.

نیلوفر قاآنی
برای خواندن مقالات بیشتر از این نویسنده ضربه بزنید.
کلیدواژهها
نظری ثبت نشده است.